اگر قصه از ماتمم گفته ام
اگرمثل گلبرگ ِ پژمرده ام
از این سرنوشت سیاه خودم
همیشه فقط خون دل خورده ام
نه مردم ز دستم به تنگ آمدند
نه موری در این عالم آزرده ام
ندانستم هرگز گناهم چه بود
که اکنون چنین پیر و سرخورده ام
همه آرزوهای آینده مُرد
به تابوت ذهنم چه خوش خفته ام
نبین چهره ام را جوان است و شاد
ولی در دلم پیر افسرده ام
شعر از دفتر اشعار مجید شاکری حسین آباد